دردسرهای شیرین 13

F.N F.N F.N · 1401/04/06 21:42 · خواندن 2 دقیقه

یک سال بعد از زبان مرینت
رو صندلی نشسته بودم خیلی استرس داشتم چند وقته که حالت تهوع دارم که پرستار اومد و گفت تبریک میگم شما باردارید
خیلی خوشحال شدم و سریع سوار ماشین شدم و رفتم شرکت که این خبر رو به آدرین هم بگم وقتی رسیدم بدون در زدن وارد اتاق آدرین شدم . آدرین سرش پایین بود و من رو ندید .  گفت : چرا بدون در زدن وارد شدید؟بروید بیرون در بزنید و بعد وارد شوید!
مری: باشه میرم بیرون ولی دیگه نمیام تو اتاقت میرم اتاق پدر جون(مرینت به گابریل میگه پدر جون) که آدرین وقتی فهمید منم گفت : نمیدونستم تویی بیا بشین

مری :باشه و رفتم رو یکی از صندلی ها نشستم و آدرین هم رو صندلی رو به رویی من نشست آدرین: کاری داشتی ؟
مری : اومدم یه خبری رو بهت بگم
آدرین :چه خبری ؟
مرینت : تو یعنی ما(😂)
آدرین :خیلی خلیم ؟(😂)
مری:نه .یعنی ما نه یعنی تو(😂)
آدرین :خیلی خنگم؟(😂)
مری: نه تو داری بابا میشی(خیلی سریع گفت)

که دیدم آدرین خشکش زده بعد از چند دقیقه به خودش اومد و بلند شد رقصید😂
چون در اتاق آدرین شیشه ای بود همه کارمند پشت در اتاق جمع شده بودن که پدرجون وارد شد و گفت :آدرین مرد کنده خجالت بکش چرا میرقصی ؟😡
آدرین وایساد و گفت :چون دارم بابا میشم خیلی خوشحالم😁
گابریل:تبریک میگم
آدرین :همه کارمندا برید از کافه کنار شرکت هرچی خواستید بگیرید مهمون من . که همه کارمندا رفتن و آدرین هم باهاشون رفت تا پول سفارش ها رو حساب کنه من و پدر جون هم رفتیم اتاقش بعد از دو ساعت آدرین اومد و رفتیم خونه و آدرین زنگ زد به مامانش هم قضیه رو گفت و ماماجون خیلی خوشحال شد(مرینت به امیلی میگه مادر جون)

بعد من زنگ زدم به مامان و بابام گفتم و شام رفتیم بیرون وبعد برگشتیم خونه خوابیدیم صبح بیدار شدم ومیز صبحونه رو چیدم بعد رفتم آدرین روبیدار کنم :آدرین...آدرین که دیدم بیدار نمیشه پارچ آب رو از روی پاتختی برداشتم و روی آدرین خالی کردم که بیچاره سیخ نشست😂 و گفت :سیل اومده؟
گفتم :نه
آدرین :پس چرا الان رو من آب ریخت
مری :بیدار نمیشدی مجبور شدم حالا پاشو لباسات رو عوض کن صبحونه بخور
آدرین :باشه
موقع صبحونه
مرینت:آدرین
-جانم
- بریم شهربازی
- باشه

داخل شهربازی از زبان مرینت
-آدرین بیا بریم سوار ترن هوایی بشیم
-نه
-چرا
-چون برات بده
- پس بریم تونل وحشت
-نه
- قایق سواری
- باشه
-هورا و رفتیم قایق سواری
بعد وقتی از قایق پیاده شدیم گفتم زنگ بزنیم به آلیا و نینو و لوکا و زوئی و با هم بریم تفریح
-باشه