دردسرهای شیرین 9
اریک: فعلاو بعد قطع کردم بلند شدم و یه لباس سفید با دامن سفید و کفش سفید پوشیدم و
گوشی م و کیف پول و هنزفری م رو گذاشتم تو کیفم و موهام رو باز گذاشتم
عکس لباس مرینت
و رفتم پایین و از بچه ها
خداحافظی کردم و جلو در منتظر اریک شدم که بعد از چند دقیقه یه ماشین لامبورگینی سفید جلوم ایستاد وقتی شیشه ماشین رو پایین داد یه پسر رو دیدم پسره پرسید:مرینت؟
مری: اریک؟
بعد اریک پیاده شد هم دیگه رو بغل کردیم و بعد سوار ماشین شدیم اریک پرسید : تو اینجا چیکار میکنی؟
مری:دانشجوهای برتر دانشگاه رو برای سفر اوردن لیون تا دوهفته دیگه لیونم
اریک:آها حالا کجا بریم
مری: من چه میدونم من گفتم تو بیای که جاهای دیدنی اینجا رو بهم نشون بدی
اریک : باشه و تا شب ساعت 10 بیرون بودیم و شام هم وقتی برگشتیم اریک هم پیاده شد در زدم که بچه ها با چهره عصبانی نمایان شدند آلیا: تا الان کجابودی؟
زوئی : چرا گوشیت رو جواب نمیدی؟
قیافه لوکا و نینو و آدرین هم عصبانی بود. لوکا باخودش داره حرف میزنه: چرا چهره این پسره انقدر آشناست؟
آلیا: این پسره کیه؟
مرینت :یکی یکی سوال بپرسید جواب سوال اول :با اریک بیرون بودم . سوال دوم :گوشیم خاموش شد و سوال سوم :اریک دوست بچگی من و لوکاست که تا 2 سال پیش با هم دوستای صمیمی بودم فکر کنم زوئی هم اریک رو بشناسه
لوکا :سلام پسر
اریک : سلام رفیق و هم رو بغل کردن لوکا: بزرگ شدی داداش کوچیکه
اریک :باز شروع شد خوبه من فقط دوسال ازت کوچیکترم
من به بحث کردن این دو تا میخندیدم که چشمم به آدرین افتاد انگار ناراحت بود .
از زبان آدرین
مرینت از ظهر رفته بیرون برنگشته هر چه قدر که بهش زنگ زدیم جواب نداد نمی دونم چرا ولی خیلی نگرانش شدم وقتی هم اومد و دیدم با یه پسره خیلی عصبانی شدم میخواستم برم پسره رو خفه کنم نمیدونم چرا روی مرینت غیرتی شدم؟جدیدا دیگه دوست ندارم اذیتش کنم برعکس دوست دارم ازش مراقبت کنم نمیدونم چم شده .
یه هفته بعد از زبان مرینت
الان یه هفته است که اومدیم لیون دیروز نینو اومد پیشم و ازم درباره علایق آلیا پرسید که مثلا رنگ مورد علاقه اش چیه و چه غذایی دوست داره و...
من که دیدم داره این سوال ها رو میپرسه گفتم :به آلیا علاقه داری؟
نینو :آره
مری:به نظر من شما به هم میاد
نینو:مرسی
بعد دیشب نینو آلیا رو بیرون دعوت کرد و فکر کنم احساسش رو به آلیا گفت و الیا هم جواب مثبت داده چون وقتی اومدن دوتاشون خوشحال بودند وقتی از نینو پرسیدم چی شد
نینو گفت :قبول کرد
برای آلیا و نینو خیلی خوشحال بودم .الانم دارم کتاب میخونم شب قراره همه با هم بریم بیرون راستش اخلاق آدرین تو این یه هفته خیلی تغییر کرده و دیگه اذیتم نمیکنه . بالاخره شب شد رفتیم بیرون . اول برای شام رفتیم رستوران که لوکا وقتی میخواست بره پول سفارش ها رو حساب کنه من رو صدا کرد تا باهاش برم منم باهاش رفتم که لوکا گفت:میشه از زوئی بپرسی که نظرش درباره من چیه؟
مری:تو هم عاشق شدی؟
لوکا:فکر کنم آره
مری:باشه و بعد لوکا پول رو حساب کرد و برگشتیم پیش بچه ها و تا ساعت 1 شب بیرون بودیم وقتی برگشتیم خونه لوکا رو مبل خوابش برد من رفتم پتو بیارم روش بندازم که دیدم زوئی داره روش پتو میندازه حتما زوئی هم از لوکا خوشش میاد . منم رفتم خوابیدم صبح وقتی بیدار شدم رفتم دوش گرفتم وبعد یه لباس ناز پوشیدم
عکس لباس مرینت
و رفتم در اتاق زوئی رو زدم که زوئی گفت :کیه؟
مری:منم
زوئی :بیاتو
مری:سلام راستش میخواستم باهات صحبت کنم
زوئی:بیا بشین
مری:مرسی
زوئی :میشنوم
مری:نظرت درباره لوکا چیه؟
زوئی: به نظرم لوکا مهربون و شوخ طبعه و درکل پسرخوبیه
مری:اوکی مرسی خب بیا بریم پایین
زوئی:باشه و رفتیم پایین رفتم پیش لوکا و حرفهایی که زوئی زده بود رو گفتم و همینطور گفتم که زوئی دیشب روش پتو انداخته . وقتی اینو گفتم لوکا قرمز شد خندیدم وگفتم: من و تو یعنی اومدیم میز صبحانه رو بچینیم