دردسرهای شیرین3
بعد آلیا رو به لوکا و دوستاش کرد و گفت :شما هم میاید تونل وحشت ؟
نینو گفت :شما دخترا از تونل وحشت نمی ترسید ؟ وقتی نینو این حرف زد لوکا زد زیر خنده و بعد از خندیدن گفت : اینا از چیزی بترسن اینا از من و تو هم شجاعترند.
نینو :اوکی پس بریم و با دوستا آدرین به سمت تونل وحشت راه افتادیم . من تو تونل وحشت کنار لوکا نشسته بودم و آلیا و زوئی کنار هم و نینو و آدرین هم کنار هم
در تمام مسیر ما سه تا دختر می خندیدیم و نینو که چشماش رو بسته بود و جیغ میزد😂 و آدرین و لوکا هم خیلی عادی نشسته بودند که من چون دیشب نخوابیده بودم چشم هام کم کم گرم شد و دیگه نفهمیدم چی شد
از زبان لوکا
دیدم چند دقیقه هست که مرینت نمی خنده وقتی برگشتم دیدم مثل بچگیمون تو بغلم خوابیده کتم رودراوردم و رو شونه های مری انداختم وقتی به پایان مسیر رسیدیم مری رو بغل کردم و بلند شدم که با چهره بچه ها رو به رو شدم الیا و زوئی که به این خوابالو بودن مری عادت داشتن ولی قیافه نینو و آدرین خیلی باحال بود از تعجب داشتن شاخ در می اوردن😮
که ادرین گفت : چطور تو اون سروصدا خوابید؟ یه طرف صدا جیغ نینو و یه طرف صدای خنده دوستاش !!!🤔😯
گفتم : مری کلا خوابالو عه ولی انگار دیشب نخوابیده که تو این سروصدا خوابید
آلیا گفت : آره فردا امتحان داریم فکر کنم داشته برای امتحان میخونده
من به بچه ها گفتم که من مری رو با ماشین خودم میبرم خونه نینو لطفا با آدرین برو و شما دخترا با ماشین مری برید از بقیه خداحافظی کردم و رفتم سمت ماشینم و مری را رو صندلی عقب دراز کردم وخودم رفتم رو صندلی راننده نشستم و به سمت خونه خاله راه افتادم .
وقتی رسیدم ریموت رو از کیف مری برداشتم و در رو باز کردم و رفتم ماشین رو تو پارکینگ پارک کردم و مری رو بغل کردم و رفتم تو حیاط و به سمت عمارت راه افتادم وقتی رسیدم در زدم وکاترین خدمتکارشون در رو باز کرد وقتی من رو دید سلام کرد و من هم جوابش رو دادم که دیدم خاله داره میاد خاله اومد وگفتم :سلام خاله خوبید؟
خاله گفت : سلام لوکا جان مرسی تو خوبی مرینت که گفت با دوستاش میره بیرون پس چه جوری الان با توعه؟
لوکا: مری و دوستاش رفته بودن شهربازی و من و دوستام هم شهربازی بودیم وقتی مری میخواد بلیط تونل وحشت بخره من رو میبینه و اومد پیش من و سلام کرد و یه ذره که با هم حرف زدیم دوستاش هم اومدن و بعد همه با هم رفتیم تونل وحشت و تو تونل وحشت مری کنار من نشست و دوستاشم کنار هم ودوستای من هم کنار هم نشستند و تو مسیر تونل وحشت که مری و دوستاش فقط میخندیدن و یکی از دوستای منم که از ترس جیغ میزد و چشماشو بسته بود و من و دوستم دیگه م خیلی عادی نشسته بودیم که دیدم که دیگه صدای خنده مری نمیاد وقتی برگشتم دیدم خوابیده و بعد من اوردمش خونه(لوکا عجب توضیح دقیقی داد😂)
سابین :آها مرسی