دردسر های شیرین 2

F.N F.N F.N · 1401/03/24 10:31 · خواندن 2 دقیقه

زوئی : خدارو شکر تنها نیستم . بعد از حرف زوئی کسی تا زمانی که به شهر بازی رسیدیم چیزی نگفت وقتی که به شهربازی رسیدیم من به سمت پارکینگ رفتم تا ماشین رو پارک کنم بعد از اینکه ماشین رو پارک کردم از ماشین پیاده شدیم و وارد شهربازی شدیم زوئی پرسید : خب حالا موافقید که بریم ترن هوایی؟

من و آلی موافقت کردیم و زوئی رفت بلیط بگیرد و بعد با سه تا بلیط برگشت و من و آلیا و  زوئی سوار ترن هوایی شدیم تمام راه میخندیدم بعد وقتی پیاده شدیم آلی پیشنهاد داد بریم تونل وحشت و من رفتم که بلیط بگیرم که لوکا و دوستاش رو دیدم از دیدن لوکا خوشحال  شدم😊😁راستش لوکا پسر خاله منه اما من مثل برادر نداشته ام دوستش دارم و از بچگی با هم بزرگ شدیم و لوکا از من 5 سال بزرگتره رفتم جلو از پشت لوکا چشماش رو گرفتم و صدام رو تغییر دادم و گفتم :یه فرصت بهت میدم اگه درست گفتی من کی هستم که هیچی وگرنه دختر خاله ت رو دیگه هیچوقت نمی بینی.دوستای لوکا گیج نگاه میکردن که  لوکا بلافاصله گفت : بلوبری درسته؟🤔

وقتی دیدم درست گفت دستامو از رو چشماش برداشتم و گفتم:آفرین👏. لوکا خندیدو گفت تو اینجا چیکار میکنی؟
گفت:باآلی و زوئی اومدم بیرون .

لوکا گفت : پس الان دوستات کجان؟
گفتم :من اومدم بلیط تونل وحشت بگیرم که تو دیدم تصمیم گرفتم اذیتت کنم 😈
و زوئی شون رو یادم رفت
که آلیاشون اومدن و گفتند : مری رفتی بلیط بخری و بسازی🤔
بعد که لوکا رو دیدن گفتند : سلام لوکا

دوستای لوکا گفتند : معرفی نمیکنی؟
لوکا گفت : چرا بعد به من اشاره کرد وگفت: مرینت دوپن چنگ دختر خاله م که مثل خواهرم می مونه
و بعد به آلیا اشاره کرد وگفت : ایشون دوست مری هستند که اسمش آلیاسزاره
و در آخر به زوئی اشاره کرد و گفت : ایشون هم زوئی بورژوا هستند دوست مری
دوستای لوکا: خوشبختم

و بعد لوکا رو کرد به دوستاش و دستش رو سمت یکیشون که سبزه بود و چشم ها وموهای قهوه ای داشت و مث لوکا تیپ اسپرت زده بود برد و گفت : ایشون نینولاحیف هستند
و بعد دستش رو سمت اون یکی که سفیدپوست بود وموهای زرد و چشمهای سبز د اشت و تیپ اسپرت زده بودو بهش میخورد مغرور باشه برد وگفت :ایشون هم ادرین اگراست هستند
و بعد من و زوئی وآلی گفتیم:خوشبختیم