یه ماه بعد از خواب بیدار شدم به آدری قول داده بودم که بهش درست کردن یکی از غذا های پری ها رو یاد بدم دست و صورتم رو شستم و رفتم طبقه پایین بعد از خوردن صبحونه آدرین رفت شرکت من و آدری موندیم و شروع به درست کردن غذا کردیم وقتی غذا آماده شد با ظرف گذاشتی یخچال و رفتیم بیرون تا وسایلی برای تزئین غذا بخریم وقتی برگشتیم ساعت 2:30 بود وارد خونه شدیم کیسه های خرید رو روی اپن آشپزخونه و رفتم تا غذا رو برداریم و تزئین کنیم که دیدیم مثل اینکه کسی از غذا خورده آدری که نشست و شروع به گریه کردن کرد که یهو آدرین وارد آشپزخونه شد وگفت :آدریانا چرا گریه میکنی ؟ مرینت : منو آدری از صبح روی درست کردن این غذا هستیم وقتی درست شد رفتیم بیرون تا وسایلی که برای تزئین غذا لازم بود رو بخریم الان که اومدیم میبینیم کسی ازش خورده . آدرین :راستش من خوردم خیلی خوشمزه بود . آدری:چرا تو یاد نمیگیری اول اجازه بگیری. آدرین :حالا مگه چی شده؟آدری :تازه میگه چی شده ؟ من برای درست کردن این خیلی ذوق داشتم .آدرین :من الان حوصله ندارم آبغوره نگیر . آدری:بگیرم میخوای چیکار کنی ؟نظرت چیه برم به مامان زنگ بزنم بگم تو و کاگامی قولتون رو شکستین و هر روز هم دیگه رو میبینین (قول داده بودن تا روز عروسی هم رو نبینن) که آدرین دستش رو میبره بالا تا یه سیلی به آدریانا بزنه که مرینت دستش رو میگیره و میگه: واقعا باید خجالت بکشی و بعد به سمت آدری میچرخه و میگه :آدری بیا بریم و از خونه میرن بیرون ...چند هفته بعد از زبون لوکا...الان آدرین اصلا از لحاظ روحی حال خوبی نداره و هر روز یا من پیشش هستم یا آرین اون عاشق مرینت شده البته خودش این رو نمیدونه و هنوزسردرگمه ولی من که خودم پنج ساله عاشقم درک میکنم آدرین یه دفعه قاطی میکنه و هر وسیله ای به دستش میرسه رو میشکنه

امروز قرار بود آرین بهش بگه عاشق شده وچون کنسرت داشت تا ظهر قرار بود اون پیش آدرین بایسته و بعدش من ...از زبان آرین ...ساعت 7 صبح رفتم خونه آدرین وقتی من رفتم لوکا خداحافظی کرد و رفت آدرین مثل هر روز رو کاناپه خوابیده بود من شروع به جمع کردن تیکه شیشه های شکسته کردم قرار بود وقتی بیدار شد من بهش قضیه رو بگم شیشه ها رو جمع کردم و روی مبل نشستم بالاخره آدرین ساعت 8:30 بیدار شد –سلام آدرین خوبی؟- سلام – آدرین میدونی چرا الان اخلاقت این جوری شده ؟-نه – خب تو عاشق شدی؟-مگه چیه عاشق کاگامی ام ولی حتی حوصله کاگامی رو هم ندارم و وقتی زنگ میزنه جواب نمیدم – تو عاشق کاگامی نیستی . من فقط میدونم که یکی از دوستای آدریانا اومده اینجا و یه مدت اینجا بوده اون جوری که لوکا میگفت اسمش مرینت بود من میگم تو عاشق اون شدی آخه از همون روز که آدریانا و مرینت رفتن تو اخلاقت تغییر کرده –نمیدونم ... واقعا نمیدونم ...- من دیگه باید برم الان لوکا میاد – باشه و آرین میره و لوکا بعد 30 دقیقه میاد – سلام آدرین . آرین قضیه رو بهت گفت – سلام آره –خب نتیجه ش ؟-نتیجه چی ؟-اصلا به حرف های آرین فکرکردی؟-آره –خب؟ -نمیدونم (باز آدرین قاطی میکنه میزنه وسایل رو میشکنه) لوکا که میبینه حریفش نمیشه به آرین زنگ میزنه و آرین کنسرت رو لغو میکنه میاد  و بعد سعی میکنه آدرین رو آروم کنه اما نمیتونه که یه دفعه آدرین می افته و لوکا با یه چوب پشت آدرین دیده میشه – نمیره ؟-نه من خودم دکترم حواسم هست و حالا هم برو این داروی آرامبخش رو بگیر – باشه و میره میگیره بعد لوکا اون رو به آدرین میده بخوره و آدرین رو روی کاناپه دراز میکنن و خودشون هم روی مبل خوابشون میبره