یک ماه بعد از زبان اما 
الان یک ماه از وقتی اومدم خونه مامان رد شده تو این یه ماه مطمئن شدم مارتا از بابا کینه ای به دل نداره و اگه میخوام مامان بابا رو ببخشه فقط باید کاری کنم که مارتین بابا رو ببخشه آخه شرط مامان این بود که اگه مارتین و مارتا بابا رو ببخشن خودش هم بابا رو میبخشه 

-(صدای در زدن ) میتونم بیام تو 
- بفرمایید 
- سلام آجی میای بریم خرید ؟
- بریم 
- من برم مارتین رو صدا بزنم 
- باشه .مارتا رفت و منم بلند شدم یه لباس مشکی پوشیدم و کفش هم کتونی مشکی پوشیدم و رفتم پایین دیدم مارتین و مارتا هم اومدن – مارتین هم میاد؟
- آره مارتین اجازه نمیده تنها برم بیرون همیشه موقع خرید یا خودش میاد باهام یا کریستوف 
- کریستوف ؟پسر خاله زویی؟
-آره 
مارتین : اگه سخنرانی تون تمومشد بیاین 
مارتا و اما :چشم و پشت سر مارتین راه افتادیم مارتین میخواست راننده رو صدا بزنه که اما: نمیخواد راننده رو صدا بزنی من رانندگی میکنم
-گواهینامه داری؟
- مثلا20   سالمه
- باشه خب بیا و سوییچ رو برام انداخت و سوار ماشین شدن 
- کجا بریم ؟
مارتا : گالری لافایت
- چشم مادمازل

و به سمت گالری لافایت راه افتادم و وسط راه به بابا پیام دادم بیاد اونجا بعد از سه ساعت خرید به پیشنهاد مارتین رفتیم کافه و منم لوکیشن کافه رو برای بابا فرستادم جلو در کافه بودیم که بابا رو دیدم بابا اومد سمتمون و گفت :سلام بچه ها 
مارتا :سلام 
مارتین :سلام اگراست 
اما : سلام بابا
- میشه دعوتتون کنم به کافه ؟
مارتین :خیر که مارتا چشماش رو عروسکی کرد و به مارتین گفت : لطفا 
مارتین : باشه و وارد کافه شدیم و روی یه میز چهر نفره نشستیم . گارسون اومد :چی میل دارید ؟
(مارتین :* مارتا :& اما : ^ آدرین :+) * بستنی آلبالو 
& بستنی لواشکی
^ بستنی وانیلی 
+ بستنی شکلاتی 
گارسون : چشم
از زبان مارتین 
گارسون سفارش ها رو اورد اگراست رفته بود دستاش رو بشوره و مارتا و اما هم حواسشون نبود و منم که میدونستم اگراست به چیزای ترش حساسیت داره بستنی مارتا و اگراست رو جابه جا کردم  وقتی اگراست یه ذره از بستنی خورد حالش بد شد منم بلند شدم رفتم بیرون و از خیابون رد شدم وقتی اگراست میخواست از خیابون رد بشه ماشین بهش زد

 

عکس لباس اما