regret پارت 10
یک ماه بعد از زبان اما
الان یک ماه از وقتی اومدم خونه مامان رد شده تو این یه ماه مطمئن شدم مارتا از بابا کینه ای به دل نداره و اگه میخوام مامان بابا رو ببخشه فقط باید کاری کنم که مارتین بابا رو ببخشه آخه شرط مامان این بود که اگه مارتین و مارتا بابا رو ببخشن خودش هم بابا رو میبخشه
-(صدای در زدن ) میتونم بیام تو
- بفرمایید
- سلام آجی میای بریم خرید ؟
- بریم
- من برم مارتین رو صدا بزنم
- باشه .مارتا رفت و منم بلند شدم یه لباس مشکی پوشیدم و کفش هم کتونی مشکی پوشیدم و رفتم پایین دیدم مارتین و مارتا هم اومدن – مارتین هم میاد؟
- آره مارتین اجازه نمیده تنها برم بیرون همیشه موقع خرید یا خودش میاد باهام یا کریستوف
- کریستوف ؟پسر خاله زویی؟
-آره
مارتین : اگه سخنرانی تون تمومشد بیاین
مارتا و اما :چشم و پشت سر مارتین راه افتادیم مارتین میخواست راننده رو صدا بزنه که اما: نمیخواد راننده رو صدا بزنی من رانندگی میکنم
-گواهینامه داری؟
- مثلا20 سالمه
- باشه خب بیا و سوییچ رو برام انداخت و سوار ماشین شدن
- کجا بریم ؟
مارتا : گالری لافایت
- چشم مادمازل
و به سمت گالری لافایت راه افتادم و وسط راه به بابا پیام دادم بیاد اونجا بعد از سه ساعت خرید به پیشنهاد مارتین رفتیم کافه و منم لوکیشن کافه رو برای بابا فرستادم جلو در کافه بودیم که بابا رو دیدم بابا اومد سمتمون و گفت :سلام بچه ها
مارتا :سلام
مارتین :سلام اگراست
اما : سلام بابا
- میشه دعوتتون کنم به کافه ؟
مارتین :خیر که مارتا چشماش رو عروسکی کرد و به مارتین گفت : لطفا
مارتین : باشه و وارد کافه شدیم و روی یه میز چهر نفره نشستیم . گارسون اومد :چی میل دارید ؟
(مارتین :* مارتا :& اما : ^ آدرین :+) * بستنی آلبالو
& بستنی لواشکی
^ بستنی وانیلی
+ بستنی شکلاتی
گارسون : چشم
از زبان مارتین
گارسون سفارش ها رو اورد اگراست رفته بود دستاش رو بشوره و مارتا و اما هم حواسشون نبود و منم که میدونستم اگراست به چیزای ترش حساسیت داره بستنی مارتا و اگراست رو جابه جا کردم وقتی اگراست یه ذره از بستنی خورد حالش بد شد منم بلند شدم رفتم بیرون و از خیابون رد شدم وقتی اگراست میخواست از خیابون رد بشه ماشین بهش زد
عکس لباس اما