دردسرهای شیرین 14

F.N F.N F.N · 1401/04/08 09:44 · خواندن 2 دقیقه

زنگ زدم به لوکا و گفتم بیان جای آندره بستنی فروش که بعد باهم بیرون تفریح
لوکا: باشه تا 10 دقیقه دیگه اونجاییم
مری:اوکی
از آدرین پرسیدم که به نینو زنگ زده گفت :آره
ما هم رفتیم پیش آندره بعد از ده دقیقه لوکا و زوئی و نینو و آلیا هم اومدن بعد سلام و احوالپرسی نینو گفت :   رفیق چه عجب تو یه روز نرفتی سرکار
آدرین :چون میخواستم جشن بگیرم
نینو :جشن؟!
آدرین :آره دارم بابا میشم
لوکا و زوئی و نینو و آلیا :جان ؟

آدرین :گفتم دارم بابا میشم
زوئی : واقعا مری؟
مرینت:اوهوم
که زوئی پرید بغل مرینت و یه چیزی تو گوش مرینت گفت مری هم با تعجب گفت:واقعا
زوئی :آره
مری : آخجون الان هم مامان میشم هم خاله
آلیا: خاله؟!
مری:آلیا نمیدونه ؟
زوئی :نوچ
مرینت :زوئی هم قراره مامان بشه
آلیا:جان؟! من الان باید خبردار بشم
مری:من دیروز فهمیدم
زوئی :منم
مری:حالا بیاید بریم تفریح
همه :بریم  و بعد به خاطر دخترا رفتن پاساژ و مرینت و آلیا و زوئی  هر چی تو پاساژ بود رو درو کردندو تا شب بیرون بودند
شب .....مرینت : بچه ها قرار بود مثلا بستنی بخوریم
زوئی :آره بریم کافه
همه :بریم
و رفتن کافه مرینت و زوئی و آلیا و...(همه به جز آدرین) بستنی آلبالویی سفارش دادند .
مرینت :آدرین تو چی سفارش میدی ؟
آدرین : قهوه

مرینت : چرا ؟
آدرین : اگه آلبالو  یا چیزا ترش بخورم حالم بد میشه
مرینت : یه بار اشکال نداره به خاطر من
آدرین:باشه
و آدرین هم بستین آلبالویی سفارش . وقتی سفارشها رو اوردن ما سریع خوردیم ولی آدرین تا یه ذره از بستنی خورد رنگش پرید و گفت حالم بده و بیهوش شد
لوکا و نینو ،آدرین رو بردن تو ماشین گذاشتن و رفتیم دکتر
دکتر گفت : به چیزی حساسیت دارن؟
مرینت : گفت به چیزای ترش حساسیت داره ولی فکر نمی کردم انقدر جدی باشه
دکتر :باشه تا یه هفته از این دارو بهش بدید
مرینت :مرسی
6 سال بعد از زبان مرینت
الان ما یه خانواده سه نفره خوشبختیم

 

 

 

پایان فصل اول