دردسرهای شیرین 11

F.N F.N F.N · 1401/03/30 09:56 · خواندن 3 دقیقه

از زبان ادرین
امروز قراره برگردیم پاریس برای همین دوباره با مرینت قرار گذاشتم تو موزه هنرهای زیبا (مکان واقعی است) ساعت 9 صبح  چون ساعت 5 عصر پرواز داریم و خودم زودتر تاکسی گرفتم و رفتم که راس ساعت 9 مرینت با ماشین باباش اومد

یه لباس قرمز با ساپورت پوشیده بود

عکس لباس مرینت

موهاش رو یه طرفش بافته بود خیلی ناز شده بود  اومد جلو سلام کردیم بعد پرسید :آدرین کارم داشتی گفتی بیام اینجا
آدرین:آره
مری :میشنوم
چشمامو بستم و گفتم : میدونم یه بار گفتم ولی دوباره میگم من عاشقتم امیدوارم که تو هم تو این مدت از من خوشت اومده باشه
میترسیدم که مرینت دوباره جواب رد بده که دستش رو گذاشت رو شونم و باخنده گفت :چرا چشمات رو بستی؟
آدرین :جوابت دوباره منفیه؟

مری:نوچ
آدرین:مثبته؟
مری:هوم که دیدم یه دفعه آدرین من رو داره رو هوا میچرخونه مری:آدرین
آدرین:جانم
مری:بزارم زمین
آدرین : نوچ
مری(با حرص):آدرین آگراست
آدرین :خیلی خب باشه ومرینت رو گذاشتم زمین و رفتیم خونه

از زبان مری
رفتم اتاقم وسایلم رو جمع کردم و بعد ناهار خوردیم و بعد ناهار نشستیم آلیا گفت : کی میاد جرئت حقیقت؟
همه موافقت کردیم و آلیا هم یه بطری اورد و چرخوند افتاد روی لوکا. نینو باید میپرسید

نینو :جرئت یا حقیقت؟
لوکا:جرئت
نینو :زوئی رو بزار رو شونه هات وپنج دور، دور حیاط راه برو
لوکا:باشه و نشست تا زوئی رو شونه ش بشینه وقتی زوئی رو شونه لوکا نشست لوکا بلند شد پنج دور ، دور حیاط زد و ما هم بهش میخندیدیم بعد پنج دور اومدند نشستند وبازی رو ادامه دادیم آلیا چرخوند و این بار روی آدرین افتاد خود آلیا باید ازش میپرسید .آلیا :جرئت یا حقیقت؟
آدرین :حقیقت

آلیا : تاحالا عاشق شدی؟
آدرین:آره
آلیا :کسی که عاشقشی میدونه؟
آدرین :آره
آلیا :کیه؟
آدرین:مرینت . که یکدفعه همه با تعجب به من نگاه کردند آلیاگفت :خیلی بدی به من نگفتی
مری: تازه صبح قبول کردم
آلیا :خیلی خب ادامه بازی و بطری رو چرخونه افتاد رو نینو من باید میپرسیدم
مری:جرئت یا حقیقت ؟
نینو :جرئت

مری :یه لحظه وایسا و رفتم تو اتاقم چمدونم رو باز کردم و لاک صورتیم رو برداشتم و اومدم تو سالن به نینو گفتم : دستت رو بیار
نینو :چی؟

مری: دستت رو بیار جلو
نینو :بیا  . وقتی نینو دستش رو اورد جلو دستش رو چرخوندم و شروع کردم به لاک زدن ناخن هاش  وقتی تموم شد گفتم : خوب شد و حق نداری اینا رو تا یه هفته پاک کنی
نینو :چی یه هفته؟
مری:آره
لوکا گفت : بیچاره شدی رفیق . لوکا و آدرین و آلیا و زوئی بهش میخندیدن و منم قیافه م خیلی جدی بود آلیا دوباره چرخوند که افتاد رو من و نینو. باید نینو میپرسید .نینو :جرئت یا حقیقت؟
مرینت:جرئت
نینو میخواست تلافی کنه گفت : باید با یکی از ما پسرا مبارزه کنی
منم چون کاراته و شمشیربازیم حرف نداشت گفتم :باشه قبول فقط با کی؟

از زبان نینو
برای تلافی اینو گفتم که شاید یکم کتک بخوره وقتی پرسید «با کی» با خودم گفتم اگه بگم با آدرین مطمئناً آدرین نمیزنش و لوکا هم فکر نمیکنم که با مرینت دعوا کنه و مرینت رو بزنه پس گفتم : با خودم
از زبان مرینت
نینو گفت : با خودم
منم گفتم :قبوله
از صورت آدرین نگرانی میبارید ولی صورت لوکا وزوئی و آلیا خیلی خونسرد بود.مبارزه رو شروع کردیم که بعد از  ده دقیقه دیدم نینو خیلی کتک خورده ولش کردم  نینو گفت :چجوری
مرینت: محض اطلاعتون من تو کاراته و شمشیر بازی عالیم