عشق پری فراری پارت4
آدری:اول از همه خیلی کنه و مغروره و منم از این اخلاقش بدم میاد و آدرین حتی به من دوست دختر داره ...فلش بک ... من و آدرین و لوکا و جولیکا و آرین و آدرینا قرار بود بریم شهربازی (اینجا دخترا 17 و پسرا 22سالشونه)و خب منم که دیگه مثل همیشه دست آدرین رو گرفته بودم و دنبال خودم میکشیدم به سمت صف ترن هوایی وقتی به اونجا رسیدیم تو صف منتظر شدیم تا نوبتمون بشه که یهو یک دختر با موهای سرمه ای و چشمای نارنجی که بهش میخورد 19-20 سالش باشه اومد سمتمون و به آدرین گفت : فکر نمی کردم همچین آدمی باشی که هر دقیقه با یه دختر باشه .آدرین با تعجب به دختره نگاه میکرد که من گفتم :به تو ربطی نداره و خلاصه جر و بجث بالا گرفت و آخر سر آدرین رفت و پسرا هم دنبالش و فقط من و جولی و آدرینا مونده بودیم که جولی که از کل کل کردن ما عصبانی شده بود جیغ کشید : یه دقیقه ساکت باشید وبعد به سمت اون دختره گفت :آدریانا خواهر آدرینه و انقد رشلوغ بازی نکن و حالا تو خودت رو معرفی کن . دختره :من کاگامی هستم کاگامی تسورگی و دوست دختر آدرین . جولی :خیلی خب منم دختر خاله آدرین هستم و به آدرینا اشاره کرد و گفت : ایشون هم دختر دایی آدرینه و به لوکا زنگ زدم و پرسیدم کجان ؟وقتی لوکا گفت رفتن تونل وحشت میخواستم کله پسرا رو بکنم ...پایان فلش بک...آدریانا :میای بریم خرید . مرینت: قبلش واحد پولاتون رو توضیح بده و آدریانا توضیح میده و بعد مری میره اتاقش حاضر بشه و آدری هم حاضر میشه
عکس لباس مری
عکس لباس آدری
میرن پایین آدرین :کجا تشریف میبرید ؟آدری : بیرون .آدرین:منم بیام؟ آدری:تو همیشه در حال گشت و گذاری مگه من رو میبری که الان میخوای با ما بیای آدرین :تو هنوز سنت کمه . آدری :من 20 سالمه و مری؟ مری :200 سال پری ها که تو دنیای شما میشه 20 سال . آدری: بای .مری :خداحافظ آدرین .آدرین :بای و مری شون میرن و آدرین به لوکا زنگ میزنه :الو سلام لوکی –سلام آدرین چند دفعه بگم من رو اینجوری صدا نزن – باشه حالا میای بریم بیرون ؟- آره – فعلا و آدرین و لوکا هم با هم میرن بیرون . شب برمیگردن خونه مری و آدری خرید رو میبرن میزارن تو اتاقاشون و برمیگردن تو سالن میبینن آدرینشون اونجان .مریو آدری:سلام – سلام .مری :معرفی نمیکنید . آدری: این لوکاعه پسرخالم همسن آدرینه. مری :خوشبختم . لوکا :شما؟ و مری هر چیزی که به آدرین و آدری گفته بود بهش میگه . لوکا :جالبه . آدری: آدرین بلندشو غذا سفارش بده . آدرین :به من چه تو گرسنه ای .آدری: چشماشو مظلوم میکنه .آدرین :نوچ . لوکا : من سفارش میدم دعوا نکنید. آدری: مرسی لوکی . لوکا:اسم من لوکاست نه لوکی . لوکا غذا روسفارش میده ... بعد غذا ... آدرین :میری خونه تون یا اینجا میمونی ؟لوکا :اینجا میمونم. آدرین :پس برو اتاقت و شب بخیر و خودش و لوکا به سمت اتاقاشون رفتن و مری و آدری هم تصمیم میگیرن شب رو بیداری بمونن برای همین میرن اتاق آدری .مری : تا حالا شده کسی اذیتت کنه و بخوای انتقام بگیری ؟ آدری :آره یه روز خونه مامان بزرگم بودیم خاله م دایی م و همه بودن و ما بچه ها تو حیاط میخواستیم از درخت سیب بچینیم م رفتم رو کول آدرین و آدرینا رو کول آرین و جولیکا هم رو کول لوکا بودن وقتی رو شونه های آدرین وایستادم آدرین بی شعور شروع به دویدن کرد و من فقط جیغ میزدم مامان و بابام اومدن و آدرین رو دعوا کردن و آدرین گفت :تلافی میکنم(دخترا :6 سال وپسرا :11 سال)
مرینت :خب . آدری :شب وقتی مامان و بابام خواب بودن اومد اتاقم و شروع به قلقک دادن کرد و گفت :گفتم تلافی میکنم . مری :انتقام گرفتی ؟آدری :هنوز نه . مری : من یه فکری دارم و نقشه رو برای آدریانا توضیح میده . آدری: سکته نکنه ؟مری :نه
عکس کاگامی