عشق پری فراری پارت 3

F.N F.N F.N · 1401/06/03 11:01 · خواندن 5 دقیقه

اول نگهبانها رو بی هوش کردم و بعد به سمت دروازه ای دنیا آدم ها رفتم وارد بعد از چند دقیقه سیاهی مطلق یک کوچه رو به روی من نمایان شد قدم به داخل کوچه گذاشتم وقتی دوازه بسته شد با جادو تبدیل به یه آدم شدم در خیابان ها راه میرفتم و دنبال جایی برای ساختن خونه بودم خب من با گردنبندی که بهم به ارث رسیدم میتونم هر چیزی که تصور میکنم رو بسازم که به یک دیوار خوردم آخه کی وسط خیابون دیوار میسازه....دخترک سرش را بالا می آورد و با دیدن پسری که بهش میخورد 24-25  ساله باشه عصبانی میشود و پسرک با صدایی که به خاطر عصبانیت بلند شده میگه : اصلا میدونی من کیم ؟ دخترک در پاسخ میگوید :هرکی میخواهی باش من مرینت دوپنم شاهزاده پری ها . که تازه به خود اومد وفهمید چی گفته میخواست هرچه سریعتر از اون مکان دور بشه اما پسرک لجباز تر از این حرفا بود و به دنبال او به راه افتاده بود و آخر در محلی نسبتا خلوت پسرک دست پرنسس را کشید و گفت :یعنی چی شاهزاده پری ها؟ تو پری هستی ؟دخترک نمیتوانست به آن پسر ماجرا را بگوید ولی ممکن بود اگه برایش ماجرا را توضح ندهد پسرک این موضوع رو در فضای مجازی پخش کند و اینجوری پادشاه زودتر دخترک را پیدا میکرد پس در جواب گفت : برات توضیح میدم ..... از زبان مرینت : با  قدرتم اول به آسمان پرواز کردیم و بعد به اتاقک غیر قابل ورود ساختم و شروع به توضیح دادن کردم : ببین اسم من مرینته مرینت دوپن و تنها فرزند پادشاه پری ها و وارث سلطنت پری ها خب پدرم اصرار داشت که من با پسر عمه م به اسم لوکاس ازدواج کنم و منم به دنیای شما فرار کردم و دنبال جایی بودم که خونه م رو درآنجا بسازم که به تو خوردم . اون پسر : خب اگه پری هستی میتونی به یه پری تبدیل بشی؟ مرینت :آره و تبدیل به پری شد و گفت :خب حالا تو خودت رو معرفی کن و سپس به آدم تبدیل شد  . اون پسر : خب اسم من آدرینه آدرین آگراست و مدلینگم و پدرم یه طراح مشهوره و یه خواهر کوچیکتر از خودم به اسم آدریانا دارم . مرینت : اوکی . و اتاقک از بین رفت و مرینت و آدرین به زمین بازگشتن .آدرین :حالامیخوای کجا زندگی کنی ؟ مرینت : نمیدونم . آدرین : میخوای تا موقعی که خونه پیدا میکنی تو خونه ما زندگی کنی ؟مرینت : نمیخوام مزاحمتون بشم . آدرین : نه مزاحمتی نیست من و خواهرم با هم زندگی میکنیم .مرینت :پدر و مادرت کجان ؟آدرین :اونا لندن زندگی میکنن . مرینت :اوکی و به دنبال آدرین به راه افتاد 

آدرین جلو یه عمارت ایستاد و نگهبان در رو باز کرد و آن دو وارد شدن بعد از گذشتن از حیاط وارد عمارت شدن عمارت آدرین شون شباهت زیادی به عمارت آلیاشون داشت از حیاط گرفته تا معماری خود عمارت وقتی وارد عمارت شدن یه دختر با موهای طلایی و چشمای آبی دیدن دخترک با دیدن آنها به سمت شون اومد و گفت : سلام داداش و سلام  ... مرینت که مکث دخترک رو دید گفت :مرینتم مرینت دوپن . دخترک:خوشبختم منم آدریانا م آدریانا آگراست . مرینت :خوشبختم . آدریانا با تعجب به آدرین نگاه می کرد خیلی بامزه بود آدرین به مبل ها اشاره کرد رو مبل نشستیم و آدرین قضیه آشنایی با من و گذشته من رو تعریف کرد . آدریانا گفت : چه جالب میای دوست بشیم . مرینت :آره میتونی منو مری صدا کنی . آدریانا : منم آدری صدا کن . مرینت :باشه . آدریانا :میشه تبدیل به پری بشی. مرینت تبدیل به پری میشه وبعد چند ثانیه دوباره تبدیل به آدم میشه . آدریانا : بیا بریم خونه رو بهت نشون بدم و خب آدریانا تمام خونه آشپزخونه ، سالن پذیرایی و... رو نشونم داد و در آخر چند تا اتاق نشونم داد و گفت یکی رو انتخاب کنم و تا وقتی اینجام اون باشه اتاق من. من یه اتاق با تم قرمز و مشکی انتخاب کردم و آدریانا گفت :اگه باهاش کار داشتم اون تو اتاقش یا تو سالن پذیراییه و رفت روی تخت دراز کشیدم و کم کم چشمام گرم شد و خوابیدم وقتی از خواب  بیدار شدم رفتم پایین و دیدم آدرین و یه دختر کله آبی اونجان دختره تا من رو دید گفت :آدرین این دختر کله آبی کیه ؟ من که از طرز حرف زدنش ناراحت شده بودم گفتم :خوبه خودتم کله آبی هستی و اسم من ماریاست و یکی از دوستای آدریانا هستم . آدرین که تا اون موقع ساکت بود گفت :از لندن اومده قراره تا وقتی یه خونه پیدا کنه اینجا بمونه

از آدرین پرسیدم :آدری کجاس ؟ آدرین : تو اتاقشه.   مرینت :اوکی بای . به سمت اتاق آدری رفتم و در زدم و با شنیدن بفرمایید وارد شدم . مرینت : اون دختر کله آبیه کیه؟ آدری : اون نامزد آدرینه و اسمش کاگامیه  کاگامی تسورگی و نسل در نسل قهرمان شمشیربازی بودن . مری:اوکی تو چرا اینجایی و پیش اونا نیستی ؟آدری :راستش من از کاگامی متنفرم . مرینت :چرا ؟

 

 

عکس مرینت در دنیای آدما