regret پارت 7
اما: -_-
- میخوای گذشته م رو برات تعریف کنم
- آره و رفتم چیپس و پفک اوردم
- مگه میخوای فیلم سینمایی ببینی؟
- نوچ بفرمایید شروع کنید
- خب من تک فرزند بودم و خیلی تنها بودم تنها دوستای من لوکا و نینو بودن که نینو پسر خاله م بود من حتی با پسر خاله دیگه م یعنی فلیکس دوست نبودم یعنی اصلا باهم حرفم نمیزدیم
من و لوکا و نینو باهم بزرگ شدیم و مثل برادر بودیم لوکا پسر خاله مرینت بود و بعضی وقتا از خرابکاری ها و دست گلی هایی که با مرینت به باد میدادن برامون تعریف می کرد خب ما بزرگ شدیم ولی وقتی بزرگ شدیم من شدم یه پسر مغرور و خشک ولوکا ونینو شوخ و خندون موندن و کلا کودک درونشون فعال بود تا اینکه با مرینت آشنا شدم
- خب چه جوری با مامان آشنا شدی ؟
- دارم میگم . یه روز که منو نینو و لوکا با هم رفته بودیم شهربازی
-شهربازی؟مگه بچه اید ؟
- گفتم که کودک درون لوکا و نینو فعال بود و مثل بچه ها بودن
- خب؟
- تازه وارد شهربازی شده بودیم که یه دختر کله آبی اومد و چشمای لوکا رو گرفت و گفت:یه فرصت بهت میدم اگه درست گفتی من کی هستم که هیچی وگرنه دختر خاله ت رو دیگه هیچوقت نمی بینی .من و نینو مثل گیج ها زل زده بودیم به لوکا و اون دختره که لوکا گفت :بلوبری درسته ؟
- بلوبری ؟
- آره این لقبی بود که لوکا رو مرینت گذاشته بود
- اوکی بعدش چی شد؟
- هیچی دوستای مرینت اومدن و بعد از اینکه لوکا همه رو معرفی کرد آلیا گفت : میاید تونل وحشت ؟
- خاله آلیا؟
-آره . نینو پرسید : نمیترسن ؟ وخب بالاخره رفتیم تونل وحشت و باید بگم نینو از ترس فقط جیغ میزد و مرینت و دوستاش فقط میخندیدن و من و لوکا هم عادی نشسته بودیم که وقتی تونل وحشت ایستاد و پیاده شدیم دیدم مرینت خوابیده خیلی عجیب بود چطور تو اون سر و صداها خوابیده بود لوکا کتش رو روی شونه مری انداخت و گفت که دوستا مری با ماشین مری برن و منم نینو رو برسونم
- عمو نینو انقدر ترسوعه ؟ مامان انقدر خوابالو بود؟
- آره
- خب بعدش؟
- روز بعدش من و لوکا و نینو رفتیم دانشگاه مری شون خب از شانس بدمون استاد امتحان گرفت ما چون نمیدونستیم اصلا نخونده بودیم مری سریع امتحانش رو داد و پاسخنامه رو جوری که استاد نبینه به لوکا داد و خب لوکا از رو پاسخنامه جواب داد و بعد پاسخنامه رو به نینو داد و برگه ش رو تحویل استاد داد و رفت بیرون و نینو هم از رو پاسخنامه جواب داد و بعد از تحویل برگه به استا د بیرون رفت