regret پارت 5
وقتی به خودم اومدم دیدم صورتم خیسه نمیدونم چی شد که باز گریه م گرفت من نمیدونم چجوری توقع دارن ببخشمشون در صورتی که وقتی بهشون نیاز داشتم وقتی نیاز به یه حامی داشتم گذاشتن رفتن تنها دلیلم برای اینکه با لوکا و زوئی شون خوبم اینه که تا الان تو تموم سختی ها کنارم بودن
از روی صندلی بلند شدم به سمت اتاق مارتین رفتم در زدم و بعد وارد شدم دیدم دارن گیم بازی میکنن گفتم :منم بازی ؟
مارتین : آره مامان بیا خیلی وقته باهم بازی نکردیم
یه دسته گرفتم و گفتم : پس آماده باخت باش مرد جوان
بعد از دو ساعت بازی با اومدن لوکا دیگه دسته ها رو کنار گذاشتیم
مری :سلام لوکا خله
لوکا : سلام مری سلام بچه ها
- سلام عمو
لوکا: مری اخبار رو دیدی ؟
مری : نوچ مگه چیه؟
لوکا :این همه سال هویتت رومخفی کردی اما الان همه جهان میدونن مرینت دوپن چنگ همون مئا جونزعه
مری: مشکلی ندارم
لوکا : مری یه لحظه بیا
مری : باشه
لوکا : به نظرت دیروز زیاده روی نکردی ؟
مری :چی ؟
لوکا : سر قضیه بخشیدن آدرین
مری :نه به نظرم حقش بود
لوکا :باشه ولی کاری نکن بعدا پشیمون بشی
مری : چشم پدربزرگ و ممنون بابت نصیحتات
لوکا :مرینت (با عصبانیت )
مری :کوفت
لوکا :کل کل با تو فایده نداره من برم خونه زویی منتظره بای
مری:بای
یه هفته بعد از زبان آدرین
اه دیگه خسته شدم چرا با اینکه مشهورن هیچ جا آدرسی ازشون نیست
اما: بابا یه شماره از مئا جونز پیدا کردم
آدرین: خب بهش زنگ بزن اگه تونستی قرار بزار و نقشه اینه ............(بعدا می فهمید)
اما :اوکی ولی به نظرت موفق میشیم ریسکش بالاس
آدرین : آره نترس
اما: خب باشه و رفتم به اون شماره زنگ زدم که یه خانم جواب داد :الو
اما :سلام خانم جونز؟
مری: بله خودم هستم
اما : من یه مدل مشهورم و دوست دارم اگه بشه با شرکت شما قرار داد ببندم
مری: خوب اسمتون؟
اما :میشه ساعت 4 بعد از ظهر به کافه دو لاپه
مری: حتما
اما : خیلی ممنون فعلا
مری: فعلا
از زبان اما ساعت 4
وارد کافه شدم دیدم مادرم با یه لباس مشکی و دامن طوسی روی یه صندلی نشسته به سمتش رفتم و گفتم :سلام خانم جونز
- اوه شمایید سلام خانم اگراست
- راحت باشید اما صدام کنید مثلا شما مادرمید
- باشه اما توهم مادر یا مرینت صدام کن
- حتما مادر
- خب حالا باهام چیکار داشتی ؟
- اول ازهمه میخوام ازتون معذرت خواهی کنم . من تمام این سال ها درباره شما بد فکر می کردم
-اشکالی نداره عزیزم من تو بخشیدم و بعد هم دیگه رو بغل کردن
مرینت : اگه دوست داری میتونی با من زندگی کنی
- نمیدونم
- تا فردا ساعت 4 عصر فکر کن و بهم خبر بده
- چشم
- من دیگه باید برم بای
- بای
لباس مرینت 👇
لباس اما👇